زندگی سخت خانواده های محروم

زندگی سخت خانواده های محروم

من پول اینکه یک دانه نان شب بخرم را هم نداشتم. این جمله دردناک است آری، اما واقعی. این روزها بسیاری از ما انسانها که در سرمان رویاها و آرزوهای بزرگ و شاید دست نیافتنی در ذهن خود می پرورانیم، هستند افرادی که در آرزوی یک قرص نان٬ شب ها سر گرسنه بر بالین می گذارند و بزرگترین امیدشان رسیدن به قوتی است برای گذران عمر.

[foogallery id=”8252″]

سفری کوتاه اما پر از درد، محرومیتی نا خواسته از یک حق !

جایی می‌رویم که زیاد دور نیست، زیر آسمان آبی خدا، همین حوالی است، از کوچه ها یکی پس از دیگری عبور می‌کنیم و به جایی می‌رسیم که اسمش خانه است، اما با همه خانه‌ هایی که دیده‌ام فرق می‌کند، خانه ای که فقط چهار دیوار دارد.

و میهمان خانواده ایی می شویم که تمام دارایی آن‌ها چند پتوی کهنه‌ای است که زیر پایشان پهن شده، که برای من و شما حتی تصور زندگی‌شان محال است. معنی زندگی برای آن‌ها یک دست لباس کهنه و یک عدد نان است!

آنها در روستای دور افتاده نیستند در حاشیه ی شهر و در نزدیکی خیلی از ما زندگی می کنند، خانواده ۶ نفره ای که هویتی برای خود ندارند، پنجمین فرزند بی هویت این خانواده نامرئی در روزهای آینده به دنیا خواهد آمد.

زمانی که کودکی متولد می‌شود اولین کاری که خانواده‌ها انجام می‌دهند این است که برای فرزند تازه متولد شده‌شان شناسنامه بگیرند، حالا تصورش را بکنید در گوشه‌ای از کشورمان، خانواده‌ای نه تنها موفق نشده‌اند که برای فرزندان خود شناسنامه بگیرند بلکه مادر این خانواده هم شناسنامه ندارد و همین موضوع، معضلات و مشکلات بسیاری را برای آنها به وجود آورده است. از نرفتن به مدرسه تا نگرفتن یارانه و…

زندگی سخت خانواده های محروم و بی ‌شناسنامه و البته محروم از دریافت یارانه!!!

[foogallery id=”8258″]

کمی دورتر از این شهر پرهیاهو و پرزرق و برق هنوز هستند مردمانی در این دیار کهن که نام ایرانی را بر پیشانی خود دارند اما در هیچ جایی نامی از آنان به ثبت نرسیده و به دلیل فقر و محرومیت خارج از حد تصور، دارای هیچ هویت رسمی نیستند و خلاصه اینکه تا امروز حتی از داشتن “شناسنامه” محروم بوده‌اند و به تبع آن تا به امروز محروم از دریافت حتی یک ریال از “یارانه نقدی” که حتی ثروتمندان این آب و خاک نیز از آن بهره‌مند بوده‌اند!

فرزند بزرگ این خانواده ۱۵ سال سن دارد و هنوز نمی‌تواند آرزوهای بی‌شمارش را بشمارد، او سواد ندارد و سهم او از کودکی تنها یک دنیا حسرت است.

مادر این خانواده در حالی که بغض راه گلویش را گرفته بود سر به زیر می‌اندازد و می گوید: فرزندانم حتی کارت واکسن هم ندارند حتی پول نداریم وقتی مریض می شوند ببریم دکتر و سکوت می‌کند سکوتی عمیق….

او گفت:  دیگر از جنگیدن با مارها خسته شده ایم سوز سرما از یک طرف و حمله حشرات موزی از طرفی دیگر آزارمان می دهد و برای فرار از این معضل دیوارها را با نایلون گرفته ام.

مانتوی سفیدش را می پوشد، جلوی آیینه می ایستد، می گوید دوست دارد درس بخواند تا دکتر شود
[foogallery id=”8260″]

 

در کوچه ای گل آلود دو دختر نوجوان همراه مادرشان در حال شست و شوی چند تکه موکت هستند آنها اهل روستای «تپه کنیز» (شهرستان هیرمند استان سیستان و بلوچستان) هستند، اگر از مشکلاتشان بپرسید بغض می کنند و می گویند این که برای مسئولان وجود ندارند، بزرگ ترین مشکلشان است. منظور آنها نداشتن شناسنامه است، مادر خانواده مشکلاتشان را این طور توضیح می دهد.

چرا شناسنامه ندارید؟

قبلا در حاشیه دریاچه هامون زندگی می کردیم و پدرانمان به فکر گرفتن شناسنامه نبودند. حالا هم که به روستا آمده ایم به ما شناسنامه نمی دهند.

چطور زندگی می کنید؟

امروز همسرم رفته تنها گوسفندی را که داشتیم بفروشد تا بتوانیم چند کیسه آرد بخریم. ما حتی یارانه هم نمی گیریم یا نمی توانیم به دیدن اقوام مان در استان های دیگر برویم، دخترانم نمی توانند ازدواج کنند، چون سایر ایرانی ها با دخترهای بدون شناسنامه ازدواج نمی کنند یا پسرم هم نمی تواند با دختری ایرانی ازدواج کند.

چند وقت است که برای گرفتن شناسنامه اقدام کرده اید؟

سه سال است، شوهرم پرونده تشکیل داده او آزمایش دی.ان.ای هم انجام داده است، اما هنوز شناسنامه نگرفته ایم. شرایط خیلی سختی داریم، دخترم بعضی وقت ها مانتوی سفیدش را می پوشد جلوی آیینه می ایستد و آرزو می کند روزی بتواند درس بخواند تا دکتر شود و بعد ازدواج کند. خودم هم ناراحتی اعصاب و روان دارم، اما چون دفترچه بیمه ندارم و وضعمان خوب نیست نمی توانم به دکتر بروم.

زخم روی صورت دخترتان به خاطر چیست؟

چند سال پیش تصادف کرد و یکی از چشم هایش آسیب دید، اما تا امروز نتوانسته ایم برای درمان کامل حتی به شهر زاهدان برویم. او حتی آرزو دارد روزی به مشهد برود اما چون مدرک ندارد نتوانسته.

پسر بزرگتان چه مشکلی دارد؟

او بیمار روانی است.

نگهداری او در خانواده برای بچه های دیگر خطرناک نیست؟

چرا چند روز پیش که من خانه نبودم روی دو تا از دخترها آبجوش پاشید. اگر بتوانیم مدرک بگیریم می توانیم او را در مراکز بهزیستی بستری کنیم.

این یک نمونه از زندگی افرادییست که محتاح به حتی نان شب خود نیز میباشند، پس جواب سوال این است، آری، آری هستند کسانی که محتاجند به نان شب خود.

شاید در همسایگی ما، شاید در شهر ما و صد در صد در کشور ما !

نظر شما در رابطه با مطلب زندگی سخت خانواده های محروم چیست؟ این مطلب برای شما مفید بود؟ 

منبع : نمناک

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا